خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن
پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی
بیا برگردیم به عصر حجر
بیا پایاپای معامله کنیم
مثلاً من سیب شکار کنم
تو سرم را توی دامنت بگیر من اسب رام کنم
تو روی دیوار تنم نقاشی بکش
با انگشت طلوع خورشید را به من نشان بده
غروب خودم در تنت غرق میشوم
تا نبینم جهان نا امن شده
توهینآمیز و نا امن
بیا برگردیم به عصریکه سالارش تو باشی
سالار آغوش من که از فرمان هَدَم چراگاه
چشم بپوشی
از من چشم نپوشی و نپوشی هیچ
و نترسی هیچ
سیب شکار کنم برای تو
چه درختی بکارم؟
با چه کسی عکس بگیرم؟
دست در گردن گوزن
یا آهو؟
تو بگو
دیگر نه
آدم، آن آدم است
و نه حوا، آن حوا
من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم
که نه بوی آدمیت داریم و
نه هوس حوا. . . ؟!
حوا نیستم
تو هم آدم نیستی
سیب در شاخه ی عشق می ماند
وسوسه چیدنم نیست
من می روم
هر وقت آدم شدی
در پی حوا بگرد
چیزی در من میجوشد
میدانم
ریشه در سیب حوا دارد
چیزی به همان اندازه شیرین
به همان اندازه خطرناک
انگار وزنه ای به من آویخته اند
هی تاب میخورم بین ماندن و رفتن
سیب سرخ مرا خواب کرده است
کسی باید بیدارم کند
کسی باید قبل از هبوط
بیدارم کند ،من میترسم . . . !!!
حوّا که بغض کُند،
حتّی خدا هم اگر سیب بیاوَرَد،
چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند
عمیقترین درد زندگی...
دل بستن به کسی است که بدانی...!!!
هرگزبه تو تعلق ندارد!
دانلود آهنگ حس تازه با صدای احمد سولو